درشانزده سالگی ام
درشانزده همین بهارعمرم بسرمی برم هزاررنج وزحمت رابسرگذرانده وبه این سن رسیدم درهر سال که بزرگ میشوم امیدوآرزویم بیشترمیشودوبیشترازخداوندسبحان(ج)آرزو زنده ماندن می کنم وبه آینده خودبیشترفکرمیکنم .کوشش میکنم ازگذشته هاعبرت گرفته تابه آینده خودرا بهتروخوب ترفکرکنم تاآینده سرشارازکامیابی.پیروزی.سربلندی وزیباوزیبا داشته باشم ....آنقدر گپ وسخن دردلم دارم نمیدانم به کی بگویم خداوند(ج) خود از دل انسان خبردارد که هرکس چه دردارد.امادراین دنیافانی به کی بگوییم تاما چه میخواهم به هرکس نگاه کنیم خودآن کس ازمابیشترمشگل داردوبه راهنمایی های دیگران ضرورت دارندقلب من پرازسخن واسرار است سخن واسراراز مشگلات زنده گی .درس .کار.گذشته.حال .آینده وغیره به سمت رجوع کنیم پرازغم وغصه ورنج وزحمت است تابستان گرم زمستان سرد چه وقت خونسرد...

توسط جاوید راشد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر